آرتین کوچولوآرتین کوچولو، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

بهونه نفس كشيدن

مسافرت به قمصروکاشان

به خاطراینکه اردیبهشت فصل گلاب وگلابگیریه وزیباترین فصل ازلحاظ شکوفایی گلها تصمیم گرفتیم این مراسم زیبا روازدست ندیم برای همین مامان ازدوروزقبل کارهای ثبت نام وهماهنگی با تورمربوطه رو انجام داد وازروزقبلم تمام وسایل و تجهیزات لازمه رو آماده کرد . روزجمعه 93/02/26 ساعت 3 بامداد ازخواب بیدارشدیم وبعدازآماده شدن حدود ساعت 3:30به سمت محل قرار حرکت کردیم.و پس ارپارک کردن ماشین به گروه ملحق شدیم وحدود ساعت 4:10 به سمت قمصر حرکت کردیم. بقیه ماجرا درادامه مطلب گروه ما یک گروه کاملا شاد وپرانرژی بود ومنم که عشق این گروهارودارم وحسابی پایه. بزن و بکوب وبخون وبخور وکلی بگو وبخند. توی اتوبوس همه عاشق من شده...
29 ارديبهشت 1393
2801 11 40 ادامه مطلب

جونم پدرم،عشقم همسرم،عمرم پسرم

پدرم توی معبد نوازشات سجده های شکرمو جا میارم غربت نگاه بارون زده امو به طلوع دستای تو میسپارم پدرعزیزم روزت مبارک     همسر عزیزم نمی دانم که دانستی دلیل گریه هایم را نمی دانم که حس کردی سکوتم را ولی دانم که می دانی من عاشق بودم و هستم وجود ساده ات بوده که من اینگونه دل بستم عزیزم همیشه عشق من هستی و خواهی بود روزت مبارک و پسرم میشــــه اسـم پاکتو / رو دل خـــــدا نوشت میشه با تو پر کشید / تــــوی راه سرنوشت میشـــه با عطـر تنت / تا خــــود خـدا رسید میشــه چشــم...
22 ارديبهشت 1393

سحرخیزکوچک

کلا پسرسحرخیزیم وبه بازی وتفریح ودویدن تو هوای آزادصبح خیلی خیلی علاقه دارم وچون  این اخلاق وعادتم درست شبیه مامانم هردوتا مون روزای تعطیل صبح زود یکی دو ساعتیو تابقیه تو خوا ب نازن به پارک می ریم وپیاده روی و ورزش می کنیم وحدودساعت 9صبح شاداب وسرحال برمیگردیم  خونه،سرراهم برای صبحونه نون داغ میخریم. تواین فاصله هم معمولا  بابایی زحمت چای وکشیده وصبحونه راآماده کرده وهمه باهم یک صبحونه  حسابی می خوریم.   علاقه عجیبی به رنگ آبی دارم ازآبی کمرنگ تاسرمه ای وکلا هرترکیب رنگی که آبی توش بکاررفته برای همین اکثراوقات مامان وبابا رومجبورمی کنم که لباس آبی تنم کنن وست آبی بزنم. ساعت 7صبح به ...
18 ارديبهشت 1393

ماجراهای آرتین8

عاشق سریالهای ترکیه ای یم.ووقتی شروع می شن یاجام کنارTv یابه صفحه TV میخکوب می شم تودیدوبازدیدای نوروزی  که هنوزم ادامه دارن اول ورود بادوستام ارتباط خوبی داشتم وبعدازمدتی سریکی ازوسایل بازی دعوا ودرگیری شروع می شد اینجا باآرشام سراسبش دعوامون شد اینجاهم باعلی سرکامیونش عاشق آینه قدی ام وتاخودمومی بینم شروع می کنم به فیگورگرفتن وآوازخوندن توی بعضی مهمونیا حسابی آقا شده بودم یک وقتایی ساعتها بااسباب بازیام مشغول می شم وبازی می کنم ومامان بانگرانی میادسراغم ومیبینه حسابی توحسم ومنو بوسه بارون می کنه ومیره یک مدل غذا خوردنم اینجوری روصندلی بایستم وسرپایی غذا ...
12 ارديبهشت 1393

آتلیه 24 ماهگی

 این عکسا دقیقا مربوط به سالروز تولدمه روز 24 اسفند که مامان از سرکاراومددنبالم ومنو ازمهدکودک به آتلیه برد. 1   2  3   4   5  6  7  8    9  10   11  12  13  14 15   پسرم باتمام وجود عاشقتم وهرلحظه شعله این عشق سوزنده ترمی شه   پروردگارا ممنونم به خاطر این هدیه زیبایی که به من تقدیم کردی       ...
4 ارديبهشت 1393
1